آخ که خواندن این کتاب، بعد از مدت ها، چه کیفی به من داد!! اولی و مهمتر اینکه از صداقت و نرمی و لطافت جاری در تک تک کلمات این کتاب عشق کردم! آخ کاش آن روز که هوشنگ مرادی کرمانی آمده بود این کتاب را خوانده بودم. دوم آنکه بالاخره طلسم تمام نکردن کتاب ها شکسته شد!

سادگی بچه ها که در گفت و گوهایی که به ظرافت در قصه آمده بود روشن بود، زندگی روستایی و دردسرهای روابط انسانی و شخصیت آقای مدیر همه شان برایم سرشار از زیبایی بودند.

مهرنوش،

این کتاب رو عید 1403 بهم هدیه دادی. وقتی یه چیزهایی سر جاشون نبودن. و احتمالا حالمون خوب نبود.

اما!

کاش بتونم بهت منتقل کنم که چقدر برام ارزشمند بود و چقدر حالا هیجان دارم! ساعت سه صبح، نشستم اینجا، سینا، و دارم فکر میکنم چطور از ساعت 12 تا حالا انقدر خلوت بوده اینجا که من تونستم به راحتی کتاب رو شروع کنم به خوندن و حالا هم تموم بشه؟!

دوست قشنگ من،

هدیه ات رفت توی قلبم!

آقای صمدی و خمره ی مدرسه

شبی که با فرشته‌ها قدم زدیم:)

کتاب ,حالا
مشخصات
آخرین جستجو ها